سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
نویسندگان وبلاگ
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 29
بازدید دیروز : 10
کل بازدید : 9881
کل یادداشتها ها : 48
خبر مایه


مردى که کمک خواست
کتاب: داستان راستان
نوشته: شهید مطهری
به گذشتهء پرمشقت خویش مىاندیشید،به
یادش مىافتاد که چه روزهاى تلخ و
پرمرارتى را پشت سر گذاشته،روزهایى
که حتى قادر نبود قوت روزانهء زن و
کودکان معصومش را فراهم نماید.با خود
فکر مىکرد که چگونه یک جملهء کوتاه-
فقط یک جمله-که در سه نوبت پردهء
گوشش را نواخت،به روحش نیرو داد و
مسیر زندگانىاش را عوض کرد و او و
خانوادهاش را از فقر و نکبتى که
گرفتار آن بودند نجات داد. او یکى از
صحابهء رسول اکرم بود.فقر و تنگدستى
بر او چیره شده بود.در یک روز که حس
کرد دیگر کارد به استخوانش رسیده،با
مشورت و پیشنهاد زنش تصمیم گرفت برود
و وضع خود را براى رسول اکرم شرح دهد
و از آن حضرت استمداد مالى کند. با
همین نیت رفت،ولى قبل از آنکه حاجت
خود را بگوید این جمله از زبان رسول
اکرم به گوشش خورد:»هرکس از ما کمکى
بخواهد ما به او کمک مىکنیم،ولى اگر
کسى بىنیازى بورزد و دست حاجت پیش
مخلوقى دراز نکند خداوند او را
بىنیاز مىکند.«آن روز چیزى نگفت و به
خانهء خویش برگشت.باز با هیولاى مهیب
فقر که همچنان بر خانهاش سایه افکنده
بود روبرو شد.ناچار روز دیگر به همان
نیت به مجلس رسول اکرم حاضر شد.آن روز
هم همان جمله را از رسول اکرم
شنید:»هر کس از ما کمکى بخواهد ما به
او کمک مىکنیم،ولى اگر کسى بىنیازى
بورزد خداوند او را بىنیاز
مىکند.«این دفعه نیز بدون اینکه حاجت
خود را بگوید به خانهء خویش برگشت.و
چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعیف
و بیچاره و ناتوان مىدید،براى سومین
بار به همان نیت به مجلس رسول اکرم
رفت.باز هم لبهاى رسول اکرم به حرکت
آمد و با همان آهنگ-که به دل قوّت و
به روح اطمینان مىبخشید-همان جمله را
تکرار کرد. این بار که آن جمله را
شنید،اطمینان بیشترى در قلب خود
احساس کرد.حس کرد که کلید مشکل خویش
را در همین جمله یافته است.وقتى که
خارج شد با قدمهاى مطمئنترى راه
مىرفت.با خود فکر مىکرد که دیگر هرگز
به دنبال کمک و مساعدت بندگان نخواهم
رفت.به خدا تکیه مىکنم و از نیرو و
استعدادى که در وجود خودم به ودیعت
گذاشته شده استفاده مىکنم و از او
مىخواهم که مرا در کارى که پیش
مىگیرم موفق گرداند و مرا بىنیاز
سازد. با خودش فکر کرد که از من چه
کارى ساخته است؟به نظرش رسید
عجالتاً این قدر از او ساخته هست که
برود به صحرا و هیزمى جمع کند و
بیاورد و بفروشد. رفت و تیشهاى عاریه
کرد و به صحرا رفت،هیزمى جمع کرد و
فروخت.لذت حاصل دسترنج خویش را
چشید.روزهاى دیگر به این کار ادامه
داد،تا تدریجا توانست از همین پول
براى خود تیشه و حیوان و سایر لوازم
کار را بخرد.باز هم به کار خود ادامه
داد تا صاحب سرمایه و غلامانى شد.
روزى رسول اکرم به او رسید و تبسم
کنان فرمود:»نگفتم،هرکس از ما کمکى
بخواهد ما به او کمک مىدهیم،ولى اگر
بىنیازى بورزد خداوند او را بىنیاز
مىکند.« )1(
)1( .اصول کافى،ج 2/ص 931-»باب
القناعة«.وسفینة البحار،مادهء»قنع«.
سلام   




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ